معنی آبخست – فرهنگ معین و عمید

معنی آبخست در فرهنگ عمید = آبخوست معنی آبخست در فرهنگ معین (خَ یا خُ) ۱ – (اِمر.) جزیره . ۲ – میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. ۳ – (ص مر.) مردم بدسرشت .

معنی آبده – فرهنگ معین و عمید

معنی آبده در فرهنگ عمید ۱. آب‌دهنده. ۲. آن قسمت از مجرای قنات در زیرزمین که آب از آن بیرون می‌آید و داخل قنات می‌شود. معنی آبده در فرهنگ معین (بِ دَ یا دِ) [ ع . آبده . ] (اِ.) جانور وحشی ، دد؛ ج . اوابد.

معنی آبشار – فرهنگ معین و عمید

معنی آبشار در فرهنگ عمید ۱. (زمین‌شناسی) آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد. ۲. (ورزش) در والیبال، تنیس، و پینگ‌پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ. معنی آبشار در فرهنگ معین ( اِ.) ۱ – رودی که در مسیر خود از بلندی به پایین فرو … ادامه

معنی آب گرم کن – فرهنگ معین و عمید

معنی آب گرم کن در فرهنگ عمید وسیله‌ای که با نفت، برق، و یا گاز آب را گرم می‌کند. معنی آب گرم کن در فرهنگ معین (گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کننده آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می کند.

معنی آبو – فرهنگ معین و عمید

معنی آبو در فرهنگ عمید گل نیلوفر آبی. معنی آبو در فرهنگ معین ( اَ) [ ع . ] (از اسماء سته ) (اِ.) اب ، پدر. ضح – در عربی در حالت رفعی این کلمه را به صورت «ابو» و در حالت نصبی «ابا» و در حالت جری «ابی » گویند و غالباً در … ادامه

معنی آتش افروزی – فرهنگ معین و عمید

معنی آتش افروزی در فرهنگ عمید ۱. آتش افروختن؛ آتش روشن‌ کردن. ۲. [مجاز] دوبه‌هم‌زنی؛ فتنه‌انگیزی. معنی آتش افروزی در فرهنگ معین ( ~. اَ) (حامص .) کنایه از: ایجاد فتنه و آشوب .

معنی آجیده – فرهنگ معین و عمید

معنی آجیده در فرهنگ عمید ۱. فروکرده‌شده. ۲. بخیه. ۳. ناهمواری‌های سطح چیزی مثل ناهمواری سوهان. معنی آجیده در فرهنگ معین (دِ)۱ – (ص مف .) خلانیده ، سوزن فرو برده . ۲ – ( اِ.) بخیه ، ناهمواری های سطح چیزی .

معنی آذری – فرهنگ معین و عمید

معنی آذری در فرهنگ عمید ۱. مربوط به آذر. ۲. مربوط به آذربایجان: موسیقی آذری. ۳. از مردم آذربایجان ۴. (اسم) زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در آذربایجان متداول بود. ۵. (اسم) زبان ترکی رایج در آذربایجان. ۶. [قدیمی] به رنگ آتش: ز خونی که بُد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره‌اش آذری … ادامه

معنی آباژور – فرهنگ معین و عمید

معنی آباژور در فرهنگ عمید ۱. سرپوش پارچه‌ای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار می‌گیرد تا از پخش‌شدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند. ۲. چراغ پایه‌داری که دارای این نوع سرپوش باشد. معنی آباژور در فرهنگ معین [ فر. ] (اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که … ادامه

معنی آبخو – فرهنگ معین و عمید

معنی آبخو در فرهنگ عمید = آبخوست: گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰). معنی آبخو در فرهنگ معین (اِمر.) جزیره .

معنی آبراهه – فرهنگ معین و عمید

معنی آبراهه در فرهنگ عمید ۱. راه آب؛ راهگذر آب؛ مجرای آب. ۲. گذرگاه سیل. معنی آبراهه در فرهنگ معین (هِ) (اِمر.) ۱ – راه آب ، مجرای آب . ۲ – گذرگاه سیل .

معنی آبشخور – فرهنگ معین و عمید

معنی آبشخور در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت. ۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت. ۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲۸۶). معنی آبشخور در فرهنگ معین (بِ خُ) (اِمر.) … ادامه

معنی آبگوشت – فرهنگ معین و عمید

معنی آبگوشت در فرهنگ عمید خوراک آبدار که با گوشت و نخود و لوبیا تهیه می‌شود. معنی آبگوشت در فرهنگ معین (اِمر.) از غذاهای اصیل ایرانی است . خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست می شود که در دو مرحله می خورند اول آب آن را با … ادامه

معنی آتش انداز – فرهنگ معین و عمید

معنی آتش انداز در فرهنگ عمید ۱. کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام، یا نانوایی مٲمور افروختن ‌آتش است و مواد سوختنی را در کوره می‌ریزد. ۲. [قدیمی] کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن می‌انداخت. معنی آتش انداز در فرهنگ معین ( ~. اَ) (ص فا.) ۱ – کسی که کارش … ادامه

معنی آتشین – فرهنگ معین و عمید

معنی آتشین در فرهنگ عمید ۱. از جنس آتش. ۲. [مجاز] مهیج؛ اثرگذار؛ پرشوروحال: سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نِه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی: ۴۹۰). ۳. سوزان. ۴. به رنگ آتش؛ سرخ تیره. ۵. [مجاز] بسیارخشمگین؛ تند. ۶. [مجاز] جان‌سوز؛ رنج‌آور: آب بزن بر حسد آتشین / باد در … ادامه

معنی آجیل – فرهنگ معین و عمید

معنی آجیل در فرهنگ عمید مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو، و تخم هندوانۀ تفت‌داده. معنی آجیل در فرهنگ معین ( اِ.) میوه خشک مرکب از پسته ، بادام ، فندق ، تخمه و مانند آن . ؛ ~ مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته ، فندق ، … ادامه

معنی آخشیج – فرهنگ معین و عمید

معنی آخشیج در فرهنگ عمید ۱. هریک از عناصر چهارگانه (آب، آتش، باد و خاک)؛ عنصر. ۲. (صفت) ضد؛ مخالف؛ نقیض: کجا گوهری چیره شد زاین چهار / یکی آخشیجش بر او برگمار (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۱۰۱). معنی آخشیج در فرهنگ معین ( اِ.) ۱ – عنصر. ۲ – هیولی . ۳ – ضد، مخالف … ادامه

معنی آدمیزاد – فرهنگ معین و عمید

معنی آدمیزاد در فرهنگ عمید مردم؛ انسان؛ زادۀ آدمی؛ بشر. معنی آدمیزاد در فرهنگ معین (دَ) (ص مر.) = آدمیزاده : انسان ، بشر. ؛ ~ شیر خام خورده کنایه از: انسان موجودی جایزالخطاست .

معنی آذرین – فرهنگ معین و عمید

معنی آذرین در فرهنگ عمید ۱. گرم و سوزان؛ آتشین. ۲. (زمین‌شناسی) = سنگ * سنگ آذرین معنی آذرین در فرهنگ معین ( ~.)(ص نسب .)۱ – آتشین . ۲ – سنگ – های آتشفشانی .

معنی آبخور – فرهنگ معین و عمید

معنی آبخور در فرهنگ عمید ‹آبخورد، آبشخور› ۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب. ۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می‌گیرد. ۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی … ادامه

معنی آبرفت – فرهنگ معین و عمید

معنی آبرفت در فرهنگ عمید ۱. آنچه از سنگ و خاک یا کف رودخانه که آب آن را ساییده یا تراشیده یا روبیده باشد. ۲. موادی که در مجرای آب ته‌نشین شود. معنی آبرفت در فرهنگ معین (رُ) (اِمر.) ۱ – سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد. ۲ – موا د … ادامه

معنی آب شناس – فرهنگ معین و عمید

معنی آب شناس در فرهنگ عمید ۱. (فیزیک) کسی که محل آب‌های زیرزمینی را می‌شناسد و می‌داند کدام نقطه آب دارد و برای حفر قنات یا کندن چاه مناسب است. ۲. [قدیمی] کسی که بر بالای کشتی می‌رفته و گرداب‌ها و حرکت موج‌های دریا را خبر می‌داده و راهنمای کشتی بوده. ۳. کسی که متخصص … ادامه

معنی آبگون – فرهنگ معین و عمید

معنی آبگون در فرهنگ عمید ۱. به رنگ آب؛ آبی. ۲. صاف و روشن مانند آب. ۳. آبدار؛ جوهردار. ۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون. ۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون. ۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن می‌تراود. ۶. حوض؛ آبگیر. ۷. (اسم) نشاسته. معنی آبگون در فرهنگ معین ۱ – (ص مر.) آبی … ادامه

معنی آبونمان – فرهنگ معین و عمید

معنی آبونمان در فرهنگ عمید حق اشتراک روزنامه، مجله، برق، تلفن، یا جا در تماشاخانه. معنی آبونمان در فرهنگ معین (بُ نِ) [ فر. ] ( اِ.)وجه اشتراک روزنامه ، مجله ، برق ، تلفن و غیره ، حق اشتراک (فره ).