معنی آ – فرهنگ معین و عمید
معنی آ در فرهنگ عمید نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف ممدود؛ آی با کلاه. δ در حساب ابجد: «۱». معنی آ در فرهنگ معین [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده
معنی آ در فرهنگ عمید نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف ممدود؛ آی با کلاه. δ در حساب ابجد: «۱». معنی آ در فرهنگ معین [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده
معنی آب در فرهنگ عمید ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد منجمد میشود. ۲. مقدار زیادی از این مایع که در یکجا جمع شود، مانندِ دریا، برکه، و دریاچه. ۳. عصارۀ میوه: آب سیب. ۴. هرچیز شبیه آب که […]
معنی آبا در فرهنگ عمید ۱. [جمعِ اَب] = اب ۲. اجداد. * آباء سبعه: [قدیمی] ۱. هفتپدر؛ هفتپدران. ۲. [مجاز] هفتستاره؛ هفتسیاره. * آباء علوی: [قدیمی] ۱. پدران آسمانی. ۲. [مجاز] هفتسیاره؛ هفتفلک؛ هفتسپهر. معنی آبا در فرهنگ معین ( اَ) [ په . ] (حر اض .) با، همراه .
معنی آباد در فرهنگ عمید ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵). ۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: بدو گفت کای خواجهٴ سالخَورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی: ۶/۴۴۸). ۳. [مجاز] دایر؛ برقرار: بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / […]
معنی آبادان در فرهنگ عمید آباد؛ باصفا؛ بارونق. * آبادان کردن: (مصدر متعدی) ۱. آباد کردن ده یا شهر. ۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار. معنی آبادان در فرهنگ معین [ په . ] (ص مر.) ۱ – معمور، دایر. ۲ – مزروع ، کاشته . ۳ – پر، مشحون . ۴ – سالم ، تندرست . ۵ – مأمون ، ایمن . ۶ – مرفه . ۷ – شهر آبادان .
معنی آبادانی در فرهنگ عمید ۱. آباد بودن. ۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن. ۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند. معنی آبادانی در فرهنگ معین (حامص . اِ.) ۱ – عمران ، آبادی . ۲ – منسوب به شهر «آبادان ». ۳ – آبادی ، قریه . ۴ – رفاه ، آسایش . ۵ – زراعت ، کشاورزی .
معنی آبادی در فرهنگ عمید ۱. آباد بودن. ۲. (اسم) ده؛ قریه. معنی آبادی در فرهنگ معین [ په . ] (حامص . اِ.) ۱ – عمران ، آبادانی . ۲ – جای آباد. ۳ – ده ، قریه .
معنی آبار در فرهنگ عمید = بئر معنی آبار در فرهنگ معین [ ع . ] ( اِ.) جِ بئر؛ چاه ها.
معنی آباژور در فرهنگ عمید ۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند. ۲. چراغ پایهداری که دارای این نوع سرپوش باشد. معنی آباژور در فرهنگ معین [ فر. ] (اِمر.) حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند.
معنی آبال در فرهنگ عمید = ابل معنی آبال در فرهنگ معین [ ع . ] (اِ.) جِ ابل ؛ شتران .
معنی آبان در فرهنگ عمید ۱. ماه هشتم از سال خورشیدی ایرانی؛ ماه دوم پاییز؛ آبانماه. ۲. فرشتۀ موکل بر آب. ۳. [قدیمی] روز دهم از هر ماه خورشیدی: آبانروز است روز آبان / خرم گردان به آبِ رَز جان (مسعودسعد: ۵۴۶). معنی آبان در فرهنگ معین ( اَ) (اِ.) آبان ، هشتمین ماه سال خورشیدی .
معنی آب انبار در فرهنگ عمید ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند. ۲. جای ذخیره کردن آب. معنی آب انبار در فرهنگ معین (اَ)(اِمر.) ۱ – جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین . ۲ – آبدان ، آبگیر.
معنی آبانگان در فرهنگ عمید جشنی که ایرانیان قدیم در روز آبان از ماه آبان (دهم آبان) به مناسبت یکی شدن نام روز با نام ماه میگرفتند. معنی آبانگان در فرهنگ معین [ په . ] (اِمر.) جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا می کردند.
معنی آب باز در فرهنگ عمید ۱. شناگر. ۲. غواص. معنی آب باز در فرهنگ معین (اِفا. اِمر.) ۱ – شناگر. ۲ – غواص .
معنی آب بازی در فرهنگ عمید ۱. شناگری. ۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح. معنی آب بازی در فرهنگ معین (حامص .)۱ – شناگری . ۲ – غواصی .
معنی آب بند در فرهنگ عمید ۱. کسی که یخ میسازد. ۲. آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست میکند. ۳. (اسم) سد. معنی آب بند در فرهنگ معین (بَ) (ص . اِمر.) ۱ – سَّد. ۲ – کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند. ۳ – کسی که تَرَک ظروف شکسته را می گرفت .
معنی آب بندی در فرهنگ عمید ۱. (مکانیک) روان شدن قطعات تحت سایش در خودروها یا موتورسیکلتهای نو. ۲. محل تهیۀ بستنی، ماست، پنیر، خامه، و مانندِ آن؛ لبنیاتی. ۳. گرفتن یا جوش دادن درزهای وسایل یا ظروف فلزی. معنی آب بندی در فرهنگ معین (بَ)(حامص . اِ. )۱ – بستن مسیر آب . ۲ – عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت . ۳ – تنظیم شدن موتور ماشین یا هر […]
معنی آب بها در فرهنگ عمید پولی که در بهای آب میدهند؛ حقالشرب. آبپاش ۱. ظرفی فلزی و دستهدار که سر لولۀ آن سوراخهای ریز دارد و برای آب پاشیدن روی گلها یا زمین به کار میرود. ۲. کسی که شغل او آبپاشی بر روی گلها وگیاهان است. معنی آب بها در فرهنگ معین (بَ) (اِمر.) پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب .
معنی آب پاشان در فرهنگ عمید = آبریزان معنی آب پاشان در فرهنگ معین (بْ) (اِمر.) نک آبریزگان .
معنی آب پز در فرهنگ عمید هر نوع مادۀ غذایی که در آب بیندازند و بجوشانند: تخم مرغ آبپز، سیبزمینی آبپز. معنی آب پز در فرهنگ معین (پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی – روغن پخته شده باشد.
معنی آب تنی در فرهنگ عمید ۱. شستوشوی بدن در آب سرد. ۲. غوطه خوردن در آب. معنی آب تنی در فرهنگ معین (تَ) (حامص .) شنا، غوطه خوردن در آب .
معنی آبجی در فرهنگ عمید خواهر. معنی آبجی در فرهنگ معین [ تر. ] ( اِ.)۱ – خواهر. ۲ – مخففِ آغاباجی .
معنی آبچین در فرهنگ عمید ۱. پارچهای که بدن خود را پس از شستوشو با آن خشک کنند؛ حوله. ۲. پارچهای که تن مرده را پس از غسل دادن با آن خشک کنند: به پیمان که چیزی نخواهی ز من / ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی: ۶/۴۳۱). معنی آبچین در فرهنگ معین (اِمر.) ۱ – حوله . ۲ – پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند. ۳ […]
معنی آبخست در فرهنگ عمید = آبخوست معنی آبخست در فرهنگ معین (خَ یا خُ) ۱ – (اِمر.) جزیره . ۲ – میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. ۳ – (ص مر.) مردم بدسرشت .
معنی آبخو در فرهنگ عمید = آبخوست: گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰). معنی آبخو در فرهنگ معین (اِمر.) جزیره .
معنی آبخور در فرهنگ عمید ‹آبخورد، آبشخور› ۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب. ۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد. ۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی: ۲/۱۸۴ حاشیه). ۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نوشیدن آب. ۵. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب؛ روزی: در عیش نقد کوش […]
معنی آبخورد در فرهنگ عمید ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱). ۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶: ۱۱۱۴). ۳. [مجاز] مقام؛ منزل؛ جایگاه. ۴. (اسم مصدر) آب خوردن: درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب […]
معنی آبخوری در فرهنگ عمید ۱. ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب میخورند؛ لیوان؛ آبجامه. ۲. موی سبلت. ۳. نوعی دهنۀ اسب. ۴. جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است. معنی آبخوری در فرهنگ معین (خُ) (اِمر.) ۱ – لیوان . ۲ – شارب ، سبیل . ۳ – نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند.
معنی آبخوست در فرهنگ عمید = جزیره: تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲). معنی آبخوست در فرهنگ معین (خُ) (اِمر.) = آبخست : ۱ – جزیره . ۲ – محلی که آب آن را کنده باشد.
معنی آبخیز در فرهنگ عمید ۱. (کشاورزی) زمین پرآب؛ زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید. ۲. [قدیمی] طوفان دریایی. ۳. [قدیمی، مجاز] پیشامد وحشتناک: اندر این آبخیز، نوح تویی / واندر این دامگه فتوح تویی (اوحدی: ۴۷۹). ۴. (اسم) [قدیمی] موج. ۵. (اسم مصدر) [قدیمی] طغیان آب. معنی آبخیز در فرهنگ معین (اِمر.) ۱ – زمین پر آب . ۲ – مد؛ مق جزر. ۳ – موج . ۴ – طوفان […]